10 لبخند 1400 :)
1.وفتی که از علایقم دفاع کرد.
2. وقتی که "ری" بهم گفت اینجاست نترس.
3.وقتی که هدکنونم درباره ی ایسا توی فندوم تبدیل به یه هدکنون معروف شد.
4.وقتی بهم گفتن چشمام قشنگه.
5.وقتی ناکیشا بهم گفت چون دوستمه اهمیت میده.
6.فکر کنم اون روز که در کمال تعجب نمره کامل ادبیات گرفتم.
7.تولدم
8.تمام جوک هامون
9.دوست های جدید
10.never let you go،it's why I did them all.
سال 1400 قطعا بهترین سال زندگیم نبود ولی بدترینشم نبود. لحظه های بودن که میخواستم به خودم هجوم بیارم، میخواستم از چیزی که توی آیینه هر روز صبح میبینم خلاص بشم؛ میخواستم خودمو از هستی پاک کنم ولی آدمایی توی زندگیم ظهور کردن که باعث شد وجود خودم رو چیز دوست داشتنی بدونم. کی میدونه شاید یه روزیم من تبدیل بشم به کسی که به بقیه نشون بده چقدر دوست داشتنی هستند همونجور که اونا نشون دادن؟..
این داستان ادامه داره....
+این آهنگ رو به عنوان تنها آهنگی که تونست احساساتی که دفن شده بودن رو بیرون بکشه اینجا بجا میذارم.
میخواستم بهت بگم که هی دختر اون آخرین دفعه ای نبود که گفتن چشمام قشنگه!:))))