جرئه آخر
نور
دیگر تنهایم نگذار
1.وفتی که از علایقم دفاع کرد.
2. وقتی که "ری" بهم گفت اینجاست نترس.
3.وقتی که هدکنونم درباره ی ایسا توی فندوم تبدیل به یه هدکنون معروف شد.
4.وقتی بهم گفتن چشمام قشنگه.
5.وقتی ناکیشا بهم گفت چون دوستمه اهمیت میده.
6.فکر کنم اون روز که در کمال تعجب نمره کامل ادبیات گرفتم.
7.تولدم
8.تمام جوک هامون
9.دوست های جدید
10.never let you go،it's why I did them all.
سال 1400 قطعا بهترین سال زندگیم نبود ولی بدترینشم نبود. لحظه های بودن که میخواستم به خودم هجوم بیارم، میخواستم از چیزی که توی آیینه هر روز صبح میبینم خلاص بشم؛ میخواستم خودمو از هستی پاک کنم ولی آدمایی توی زندگیم ظهور کردن که باعث شد وجود خودم رو چیز دوست داشتنی بدونم. کی میدونه شاید یه روزیم من تبدیل بشم به کسی که به بقیه نشون بده چقدر دوست داشتنی هستند همونجور که اونا نشون دادن؟..
این داستان ادامه داره....
+این آهنگ رو به عنوان تنها آهنگی که تونست احساساتی که دفن شده بودن رو بیرون بکشه اینجا بجا میذارم.
این چالش از وب آیسان شروع شد فکر کنم؟ *من که همیشه ی خدا گیج و منگم شادم از یه جای دیگه؟ *به هرحال از اینجا دیدمش اگه کسی برای اولین بار اینجا اینو دیده دعوته تا انجامش بده.
امشب شب آرزوها یا یه همچین چیزی اگه اشتباه نکنم...
بزرگ ترین خواسته فعلیم اینه که رابطه ام با دوستام بهتر بشه؛ دوست دارم این رابطه رو برای سالیان سال نگه دارم و هر وقت که بهشون فکر میکنم همونقدر ذوق زده بشم که الان هستم دوست دارم همیشه خوشحال باشن چرا که خوشحالیشون باعث خوشحالی منم هست=)
البته توی لیست کوچیک آرزوهام آرزوهای دیگه ام وجود دارن اما از به زبون آوردنش فعلا میخوام امتناع کنم.